هیس هیس شکیبا خوابه
هیس .شکیبا خوابه.الان که دارم این مطلبو مینویسم , شکیبای من لا لا کرده ومن از این فرصت استفاده میکنم.اخه شیطونک,تا من میام پای کامپیوتر یه لبخند خوشکل میزنه ومیاد روی پای من میشینه و یا ازم نینای نای میخواد,یا موسو از دستم میگیره وخلاصه دیگه از نوشتن خبری نیستو باید به خانوم توجه کنم.بچه ها تو این سن دوست دارن بهشون توجه بشه.دخمل منم اینجوریه.دیروز با شکیبا رفته بودیم خونه خاله مریم (دوست من) اونجا خانوم که اجازه نمیداد ما حرف بزنیم .مدام از سرو کول من بالا میرفت.میخواست بگه اینقدر با هم حرف نزنین من حوصلم سر میره.دست منو میگرفتو منو اینور اونور میبرد.قوربون دختر گلم برم ٠
بعضی وقتا که بابایی شکیبا رو میزاره توی تابی که تو خونه براش وصل کرده ,دخملکم منو صدا میزنه مامایی .یعنی تو هم بیا پیشم.بعد همین طور که با خودش میگه تا تا (یعنی تاب تاب ) یه نگاه به من میکنه یه نگاه به باباش.ما هم براش می خونیم , تاب تاب عباسی خدا شکیبا رو نندازی,شکیبا هم ذوق میکنه .قربون ذوق کردنت برم مامانی.